• وبلاگ : شرح كتب كلام اسلامي
  • يادداشت : متن شرح اصول خمسه
  • نظرات : 1 خصوصي ، 2 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حميديه 


    با سلام خدمت دوستان

    هيچ خبري از دوستان نيست. البته تقصير از من هم هست که جلسات را بسيار نامنظم برقرار کردم. اما بايد دوستان هم سري به وبلاگ بزنند. در هر حال چون شرح کتابي کلامي ان هم شرح اصول خمسه قاضي عبدالجبار در نوع خود بينظير است، از دوستان ميخواهم فضا را گرم کنند. نظرات شما کار را غني ميکند.

    جناب آقاي احمدي لطفا قسمت بعد متن را بگذاريد. با سپاس

    + حميديه 

    باسمه تعالي

    سوال اين بود که فرق ميان آدم سالم و مريض که يکي ميتواند کاري را انجام دهد و ديگري همان کار را نميتواند، به زوال مانع در آدم سالم بازميگردد. پس چرا دنبال يک امر وجودي به نام صفت قدرت ميگرديد؟

    پاسخ آن است که صحه الفعل (يعني امکان رخ دادن فعل از آدم سالم) يک امر وجودي است و امر وجودي نميتواند مستند و معلل به يک امر عدمي يعني زوال مانع شود.

    پاسخ ديگر آن است که مانع دو جور است: 1-به نحو قيد و جنس يعني مانعي که ذاتي يا عرضي لازم است. مثلا مانع اسب از تفکر و استدلال، مانعي از نوع قيد و جنس است زيرا اسب ذاتا غير ناطق است يا مثلا مانع نمک از شيرين کردن، مانعي ذاتي است زيرا شوري در ذات نمک است. 2- به نحو وجود ضد: مثلا مانع چوب تر از سوختن، وجود ذرات آب در آن است و آب ضد سوختن است.

    اما در مورد شخص مريض و سالم،قطعا مانع از نوع اول وجود ندارد بلکه مانع از نوع دوم وجود دارد. يعني در شخص مريض، بايد ضدي مطرح باشد. مثلا اگر آدم معلول نميتواند خود را بجنباند و راه برود بنابر نظر شما مانعي در او هست يعني ضد جنباندن خود و ضد راه رفتن. ولي اگر چنين ضدي را موجود بدانيم، بايد آدم سالم هم نتواند بجنبد و راه برود، زيرا ضد به هر حال در عالم وجود هست. بنابر اين نبايد گفت که ناتواني معلول، از مانع (از نوع اول يا حتي نوع دوم) است بلکه بايد گفت که توانايي به عنوان يک امر وجودي در آدم سالم هست ولي در آدم معلول نيست. پس فارق ميان آدم سالم و معلول آن است که آدم سالم يک چيزي دارد که آدم معلول ندارد (و هو صفه القدره).

    (اين توضيح لازم است که مانع به معناي تعارض دو امر وجودي متضادين را قاضي به خوبي درک نکرده است. لذا جواب دومي که فوقا آمد محل اشکال است).

    اگر کسي اشکال کند که خب چرا ميگوييد آدم سالم يک چيزي دارد که آدم معلول ندارد و هو صفه القدره؟ چرا نگوييم آدم معلول يک چيزي دارد که آدم سالم ندارد و هو امر ما (مثلا صفه عجز)؟

    پاسخ آن است که امکان صدور فعل يک امر ايجابي است و نبايد علت عدمي داشته باشد. به علاوه اگر سخن شما درست باشد لازم ميآيد مقدور واحد از قادرين. توضيح: فرض کنيد بکر بيمار است و نميتواند راه برود. اما زيد و عمرو هر دو سالمند. صفه العجز هم ندارند. همين نداشتن موجب ميشود يک راه رفتن، هم مقدور زيد و هم مقدور عمرو شود. توجه کنيد نميگوييم دو راه رفتن بلکه يک راه رفتن. اين محال است که هم زيد و هم عمرو يک راه رفتن را انجام دهند (توارد المعلولين علي معلول واحد).دقت کنيد که بکر مريض، يک نفر بود و از يک راه رفتن عاجز بود. حالا که دو نفرند که صفت عجز را ندارند بايد هر دو بتوانند يک راه رفتن را انجام دهند و هذا محال!

    اشکال ديگر: اين اشکال در صدد آن است که امري وجودي را به عنوان منشا فرق ميان آدم مريض و سالم بيابد که اين امر وجودي در آدم مريض باشد و بدين ترتيب به يافتن امري وجودي در آدم سالم نرسيم تا اسم آن را صفه قدرت بگذاريم. اين اشکال ميگويد مريضها گاهي رطوبات اضافي در بدنشان وارد ميشود و موادي اضافي که موجب ميشود بيحال شوند و نتوانند دستشان را تکان دهند يا راه بروند. بنابر اين فرق ميان آدم مريض و سالم، وجود رطوبت در آدم مريض است و اين يک امر وجودي است.

    پاسخ ساده است ميگويد مثال را تغيير ميدهيم. مريضي را در نظر ميگيريم که يبوست بر او غلبه کرده است يعني فقدان و نبود آب و رطوبت. اين امري عدمي است. حالا در اين مثال چه ميخواهيد بگوييد. آيا فرق مريض يبوستي با آدم سالم چيست؟ ... مجبوريد يک امر وجودي در آدم سالم بگيريد و آن همان صفه قدرت است.ما حداقل در يک مثال هم که بتوانيم صفه قدرت را اثبات کنيم کافي است و لازم نيست در همه موارد آن را اثبات کنيم.

    اشکال ديگر: آدم سالم به خاطر سالم بودنش و آدم مريض به خاطر مريض بودنش با هم فرق دارند که اولي صحه الفعل دارد و دومي ندارد (يعني دو امر وجودي در اين دوشخص هست و ديگر نيازي به صفه قدرت نداريم براي فارق)

    پاسخ آن است که سلامتي يعني چه؟ اگر صفتي است که به کليت فرد برميگردد (نه به جزئي از او مثلا معده اش، خونش، کبدش ...)ما هم اين را قبول داريم و اين کلمه شما يعني سلامتي همان صفه قدرت است که ما ميگوييم. اما اگر منظور شما از سلامتي صفتي است که به تاليف بدن و اجزا و ابعاض آن باز ميگردد اين را ما قبول نداريم زيرا صحه الفعل (امکان انجام کار) از کليت فرد صادر ميشود و کليت فرد بدان متصف ميشود بنابر اين نميتواند از چيزي ناشي شود که به جزئي خاص بازميگردد.

    اگر گفته شود مقصود از سلامتي، اعتدال مزاج است خواهيم گفت مقصود از اعتدال مزاج چيست؟ اگر صفتي است که به کليت فرد بازميگردد همان است که ما ميگوييم و اگر مقصود، اعتدال طبايع چهارگانه حرارت و برودت و رطوبت و يبوست است که سخن پزشکان است، اين حرف باطل و فاسد است چرا که اين طبايع با هم ضديت دارند و چند علت متضاد چگونه ميتوانند يک معلول واحد يعني سلامتي را ايجاد کنند پس بايد اعتدال مزاج به کليت برگردد که همان صفت قدرتي ميشود که ما ميگوييم.

    اگر بخواهيم با بيان خودمان جمع بندي کنيم بايد بگوييم در آدم سالم يک نفس هست که صفت قدرت به عنوان يک صفت وجودي و عارضي از آن اوست. آنگاه اين نفس با صفت قدرتي که دارد، کارها را انجام ميدهد، حتي اعتدال مزاج و سازگاري طبايع متضاد چهارگانه را ايجاد ميکند.

    منتظر نظرات شما هستم.