سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شرح کتب کلام اسلامی

جلسه ششم: شرح عبارات شرح الاصول الخمسه قاضی عبد الجبار

اما شرح این بخش

قاضی فرمود فارق میان انسان سالم که صحه الفعل دارد مثلا صحه و جواز صدور فعل برخاستن از او هست و انسان مریض که چنین صحه الفعلی ندارد، یک صفت است که در فرد سالم هست و در دومی نیست و آن قدرت است پس صحه الفعل دال بر قدرت است.

شبهه اولی که اینجا مطرح میشود آن است که اصلا چرا فکر میکنید فارق میان این دو تن را میدانید(ومیگویید فارق همان صفت قدرت است). چرا مثل خیلی موارد دیگر به جهل اعتراف نمیکنید. بگویید امر فارقی که فرد سالم را از فرد مریض تمییز میدهد و برای اولی صحه الفعل ایجاد میکند و برای دومی خیر، نمیدانیم چیست!

پاسخ آن است که چیزی را که دلیلش را میدانیم چرا بگوییم نمیدانیم. بله خیلی چیزها هست که دلیلش را نمیدانیم ولی در اینجا دلیل جدایی و فرق میان این دو فرد را میدانیم.به علاوه دراینجا مساله ای در کار است که ما را محتاج میکند ضرورتا به اینکه دنبال دلیل بگردیم. چرا؟

ببینید اینها دو تن آدم زنده هستند. فرض کنید در همه صفات مثل هم باشند. در این صورت چرا یکی صحه الفعل دارد و دیگری ندارد؟ اگر دلیل نیاوریم کارمان به  ترجیح بلامرجح ختم میشود. چرا؟ چون صحه الفعل آمده روی یکی از دو فرد بدون وجود مرجحی در آن فرد.

شبهه بعدی: چرا میگویید فارق و علت جدایی این دو فرد، صفتی است و امری است مربوط به کل یکی از این دوفرد بما هو کل و نه به جزئی از اجزای آن فرد (مثلا به اجزای بدنیش به اینکه بگوییم فرد الف چون قلبش مثلا بزرگتر است یا مغزش چنین و چنان است صحه الفعل دارد یا چون پایش پرگوشت تر است ...). اگر اینگونه بگوییم آنگاه نباید دنبال صفتی چونان قدرت بگردیم که در کل وجود فرد الف بماهو کل وجود داشته باشد. مثل فارق میان متحرک و ساکن که نه به کل شی الف برگردد بلکه به عرض مکانش (أین)برمیگردد یا فارق سیاه و سفید که نه به کل شئ بلکه به عرض آن (کیف) برمیگردد.

پاسخ جالب است: صحه الفعل از اجزای بدنی یا روانی او صادر نشده بلکه از فرد الف به کلیتش صادر شده است. پس فارق باید به کل فرد برگردد. اگر صحه الفعل از اجزا صادر میشد آنگاه لازم میامد که اجزای بدنی او زندگانی دارای قدرت میشدند که در کنار هم نشسته اند. آنگاه وجه خنده دار قضیه آن میشد که اگر مثلا پا انگیزه میافت که راه برود ولی مغز منصرف میشد از وقوع راه رفتن آنگاه فرد هم راه میرفت هم راه نمیرفت در یک آن واحد!!! و اگر یکی از اجزا پیشدستی میکرد و زودتر اراده میکرد کار را به انجام میرساند مثلا لاله گوش اراده میکرد وقوع راه رفتن را و این امر را محقق میکرد ولو اینکه پا مخالف بوده باشد. معلوم است که اینگونه نیست و این یک چیز است که اراده فعل میکند و صحه الفعل دارد و آن همان فرد به کلیتش است نه اجزای او.

شبهه سوم: فرق میان این دو نفر (سالم و مریض) مربوط به طبع و مزاج است.

پاسخ: اولا قبلا بیان داشته ایم که طبع مفهوم غیر معقولی دارد و ما چیزی تحت عنوان طبع نداریم. ولی به هرحال،‏ یا مقصود از طبع امری است مربوط به کلیت فرد یا امری است راجع به اجزای او (عبارت متن کتاب باید تصحیح شود)و شق سومی هم نیست. اگر شق اول را بپذیریم حرف ما اثبات شده است چون شما اسم میگذارید و میگویید طبع و ما میگوییم (صفت قدرت). دومین شق را هم که همین بالا رد کردیم.

قول کلابیه در جلسه بعد.

سربلند باشید.