سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شرح کتب کلام اسلامی

جلسه چهارم: توضیح عبارات شرح الاصول الخمسه قاضی عبد الجبار معتزل

اصل اول معتزله توحید است. توحید باب تفعیل از وحد است به معنی تعدیه. بنابر این توحید یعنی یکی گردانیدن یا به معنی نسبت دادن باشد مثل تکفیر به معنی کفر ورزیدن و اینجا توحید یعنی یکی دانستن و نسبت واحدیت و یگانگی به چیزی دادن. حال باید دید کدام مراد است؟ از نظر عرفا هر دو معنی مراد است. آنها توحید را یکی دانستن و نسبت یگانگی دادن میدانند که این به وحدت شهود نزدیک است اما در مرتبه ای بالاتر توحید را به معنی یکی گردانیدن میدانند که این وحدت وجود است. یعنی همه وجود را جلا و طرا در یک ذات واحد مستغرق کردن.

اما از نظر کلام توحید، همان نسبت واحدیت و یگانگی دادن به حق تعالی است نه یکی گردانیدن. توحید کلامی یعنی خدا را یگانه دانستن (آن هم نه به نحو وحدت شهود عرفا بلکه صرفا وحدانیت در الوهیت و وحدانیت در جمع صفات).

چرا در بحث توحید اول از صفات سخن میرود؟ شاید بدین علت که در وحدانیت خداوند شکی میان مسلمین نیست تا در آن باره بحث کنیم. اما میبینیم مثلا ابن سینا پس از بحث از اصل وجود خدا و اثبات آن اول میرود سراغ وحدانیت خداو سپس صفات دیگر. واحدیت اولین صفتی است که در اشارات ابن سینا بدان پرداخته شده است. قاضی عبد الجبار صفات را داخل بحث توحید مطرح میکند نه در عرض آن. چرا؟ چون آنچه در بحث توحید بحث برانگیز و مایه اختلاف است در مورد رابطه صفات با ذات است. آیا صفات عین ذاتند (توحید ذات و صفات) یا غیر ذاتند؟

مطلب بعدی آن است که در اینجا و بسیاری دیگر از کتب کلامی، قدرت قبل از علم بحث شده است حال آنکه بسیاری از کتب کلامی هم اول علم را بحث میکنند. این بخاطر آن است که برخی علم را از قدرت استخراج میکنند و مبتنی بر آن میکنند. لذا قاضی فرمود اولین چیزی که استدلالا میتوان به عنوان صفت خداوند تعالی شمرد قدرت است و دیگر صفات را از قدرت بیرون میکشیم.

استدلال قاضی بر قدرت، چنین است: «خداوند متعال محدث جهان است. هر محدث جهان، صحه الفعل دارد و هرکه صحه الفعل دارد قادر است» پس خداوند قادر است. این منطقا چه جور استدلالی است؟ صغرا و کبرایش چیست؟ در واقع، اینجا دو استدلال داریم. صغرای قیاس اول یعنی محدث بودن خداوند را از قبل اثبات شده میگیریم. کبرای قیاس اول، صحه الفعل داشتن محدث جهان است. این معنایش چیست و دلیلش چیست؟ معنای صحه الفعل آن است که یک فاعل بتواند اختیارا یک فعلی را انجام دهد یا انجام ندهد. دلیلش تجربه حسی و مشاهده است (نری فی الشاهد) جهان محسوس و مادی مکانیکی عمل نمیکند (خصوصا در نظر قدما که با پیشرفت علم تجربی به اندازه امروز آشنا نبودند) گاهی باران میبارد و گاهی به رغم انبوهی ابر و ... باران نمیبارد. گاهی مریضی خوب میشود و گاهی مریضی دیگر از همان نوع از بین میرود ... پس خداوند فاعل مکانیکی نیست بلکه صحه الفعل دارد.

صغرای قیاس دوم آن است که خداوند صحه الفعل دارد (نتیجه قیاس اول) و کبرایش این است که هرکه صحه الفعل دارد قادر است. این گزاره از کجا می آید؟ می فرماید فارق میان شخصی که ناچار به عملی است و صحه الفعل ندارد (همانند مریض که به ناچار و بدون آنکه دست او باشد سرفه میکند یا عطسه میکند ...) و شخصی که صحه الفعل دارد (مثل آدم سالم که میتواند دهانش را بگشاید یا نگشاید مثلا) یک صفتی است که در دومی هست و در اولی نیست. این صفت همان است که از آن تعبیر به قدرت میکنیم.

سوال: فکر کنید دوستان که از نظر قاضی، رابطه صحه الفعل و قدرت چیست؟ عین هم اند؟ یکی معلول دیگری است؟ یکی نشانه دیگری است؟ ... منتظر پاسخ و بحثم. لطفا بقیه متن آورده شود. با تشکر